یا ... نقطه سیاه کوچولو
ــــــــــــــــــــ
تو یه نقطه ای فقط ، یه نقطه کوچولوی سیاه توی چشمم . یه نقطه که همه جا همراهمی ،همه جا میبینمت و با هر تکون خوردن پلکام توهم جابه جا میشی انقدر هستی که یوقتا دوست دارم تنهام بذاری !
یوقتا که موقع نگاه کردن میخوام تمرکز کنم انگار تو صدامو میشنوی ،انگاری که صدا زده باشمت خودتو نشون میدی.. بیشتر از هروقت دیگه !
همیشه هستی.. همیشه بودی ..
اما امروز یجور دیگه ای بودنتو نشون دادی انگار میخواستی بگی قرار نیست چشمامو تنها بذاری، شاید هم میخواستی بگی دنیات منم نگرد دنبال دنیات! پنجره رو باز کرده بودم نور خورشید مستقیم تو اتاق بود کتابو بستمو رفتم تو خیال ، ولی باز تو اومدی سراغم .سوزش چشام بیشتر از هروقت دیگه ای شده بود .تورو بیشتر میدیدم، انگار که پخش شده باشی تو کل اتاق. هرجا رو نگاه میکردم تو بودی نه یه دونه .. چند تا !
چشمامو بستم .نور زیاد بود. ولی باز تو بودی ..
پلکامو محکم تر بهم فشار دادم ک نور خورشید نباشه توهم دیگه نباشی، اما انگار از این حرفا خبری نبود هم تو بودی ..هم قرمزی نور خورشید از پشت پلکام. خسته م کردی دستمو گذاشتم روی چشمامو و بعدهم محکام پلکامو بستم .. یه تاریکی مطلق .. یه تو ، یه تو که خیلی بزرگ بودی این بار یه تو به وسعت همه ی دید من.
شاید هم به وسعت همه ی دنیای من .
+++اندر حوادث این روزهایم بوجود اومدن لکه ها یا همون نقطه های سیاه توی چشامه که تعدادشون داره بیشتر میشه ؛(