دراز کشیده بود.لبتاپ رو گذاشته بود رو پاهاش و از گوشه ی چشم، کج نگاه باب اسفنجی میکرد
گفتم پاهات درد میگیره
گفت خاله پاتریک تو یه حقه بازی با من حرف نزن.
و انگشت شصتش رو دوباره تو دهنش کرد و شروع کرد به مکیدن!
با رفیـــــق پیر شــــــــــــى
نه اینکه وســـــــــــط راه از رفیـــــق سیر شـــــــــــــى